باز هم در وسعت چشمان تو گم شد غمم
تازه پیدا کردمت ای ماه از رفتن مگو
رحم کن بر قلب تنگ آسمان، با باد هم
از گلوی تشنه و از تیغ اهریمن مگو
این که می افتد تنت چون برگ قرآن بر زمین
این که می گیرد سرت را خاک بر دامن مگو
یک اشارت از نگاه تشنه ات ما را بس است
آفتاب دل! غروبت را به من روشن مگو
باسلامت تازه شد در باغ من برگ امید
ای امید تازه ام از کهنه پیراهن مگو